اینا پسر عمه های حنانه زهرا جونن که خیلی شیطون تشریف دارن و آقا آ قا بزرگتره مهدی جونه 13 ساله آقا کوچکتره امیر محمد 5 ساله و عاشق حنانه جون اینجا یه لاکپشت پیدا کردن که امیر محمد میگه الا و بلا این کفشدوزکه همین و بس ...
مادرم مهربانم تازه میفهمم چقدر روز وشب ها را برای خوشی من از خوشی هایت گذشتی من سپاسگزارت هستم و شاد و سر مستم که زیر سایه تو و پدر مهربان مادر شدم خدایا هزاران شکر و حمد مرا بپذیر راحت بخواب کودکم در آغوش مادربزرگت که همانند من بلکه فراتر ازمن دوستت دارد حنانه:عجیج دوستت دارم ...
این سیبا شانس آوردن که هنوز مرواریدام نیش نزدن بیان بیرون وگرنه الان از هرکدومشون دو تا گاز میگرفتم تا جیغ بزنن هههههههههههههه مامانی جیگرم ایشالله ببینم روزیکه دندونات در بیاد و گاز بگیری همونطور که آرزو داشتم بیای تو دلم بیای به دنیا که شکر خدا دیدم و ایشالله آرزوهای دیگرو هم میبینم ایشالله ...
عزیزم 50 روزه که ما همیشه با توییم با تو نهار میخوریم با تو شام میخوریم با تو بیرون میریم با تو میخوابیم این روزا به من و بابات مبارک و از خدا ممنونیم که حس مادر شدن و پدر شدن رو به ما هدیه داده ...